سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق دروغی

کاش لحظه شکفتن                  عشق تو منو نمی برد 

عشقی که پر از دروغ بود          همون جا تو نطفه می مرد

کاش حس عاشقونت               برای من گل نمی کرد 

دروغ بود این که می گفتی        منو یه پاییز زرد

منو باش که قصه هامو             برات مو به مو  می گفتم     

می خواستم غرق تو باشم      تا که از نفس بیوفتم

روی سنگ فرش نگاهم           قدماتو می شمردم

تو رو فریاد می کشیدم           نمی دیدمت می مردم  

حیف که تو لایق عشقم         لایق خوبی نبودی   

رنگ عشق آبی دریاست       اما تو رنگ کبودی

می تونستی واسه دردام      مرحمه یه بوسه باش    

یا مثل غربت بارون               با نگاهم آشناشی 

با هزار هزار آرزو                   دلمو دادم به دستت 

حالا پس می گیرم اونو          از تو دست غم پرست         


بیا ساقی

بیا ساقی آن می که حال آورد

کرامت فزاید کمال آورد

به من ده که بس بی‌دل افتاده‌ام

وز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌ام

بیا ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

بده تا بگویم به آواز نی

که جمشید کی بود و کاووس کی

بیا ساقی آن کیمیای فتوح

که با گنج قارون دهد عمر نوح

بده تا به رویت گشایند باز

در کامرانی و عمر دراز

بده ساقی آن می کز او جام جم

زند لاف بینایی اندر عدم

به من ده که گردم به تایید جام

چو جم آگه از سر عالم تمام

دم از سیر این دیر دیرینه زن

صلایی به شاهان پیشینه زن

همان منزل است این جهان خراب

که دیده‌ست ایوان افراسیاب

کجا رای پیران لشکرکشش

کجا شیده آن ترک خنجرکشش

نه تنها شد ایوان و قصرش به باد

که کس دخمه نیزش ندارد به یاد

همان مرحله‌ست این بیابان دور

که گم شد در او لشکر سلم و تور

بده ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

 

 

 

 

 


از چشم تو...

از چشم تو می شوم شروع
از لبانت که بر سلامی هنوز نگشوده اند.
از هر آن چه که شاید
روزی از تو منجر شود به من
تمام می شوم
همیشه همین است.
از سواد سواری که از دورتر رسیده است
و لابه لای ذهن تو را تفتیش خواهد کرد.
و من مچاله ای
در ابتدای تولد یک چشم
که بر جهان خندیده در مرزهای لرز.


حیف از دل

چه بلاها سر دل آوردید

و ندیدم که پشیمان گردید

منتظر ماندم و گفتم شاید

روزی از کرده پشیمان گردید

بیش از این لاف مروت نزنید

دیده ام آه همه نامردید

چقدر دل به شما خوبی کرد

و شما با دل من بد کردید

حیف از این دل که سپردم به شما

بذر غم در دل من پروردید

وه که در باغ خیالم یک یک

فصلی از خاطره های زردید

بعد از این یاد شما هم نکنم

که پیام آور رنج و دردید

می شوم دور زچشم بدتان

بی جهت در پی من می گردید

می روم بار سفر بربندم

مگر از کرده پشیمان گردید!!