حیف از دل
چه بلاها سر دل آوردید
و ندیدم که پشیمان گردید
منتظر ماندم و گفتم شاید
روزی از کرده پشیمان گردید
بیش از این لاف مروت نزنید
دیده ام آه همه نامردید
چقدر دل به شما خوبی کرد
و شما با دل من بد کردید
حیف از این دل که سپردم به شما
بذر غم در دل من پروردید
وه که در باغ خیالم یک یک
فصلی از خاطره های زردید
بعد از این یاد شما هم نکنم
که پیام آور رنج و دردید
می شوم دور زچشم بدتان
بی جهت در پی من می گردید
می روم بار سفر بربندم
مگر از کرده پشیمان گردید!!