بیا ساقی
بیا ساقی آن می که حال آورد |
کرامت فزاید کمال آورد |
به من ده که بس بیدل افتادهام |
وز این هر دو بیحاصل افتادهام |
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام |
به کیخسرو و جم فرستد پیام |
بده تا بگویم به آواز نی |
که جمشید کی بود و کاووس کی |
بیا ساقی آن کیمیای فتوح |
که با گنج قارون دهد عمر نوح |
بده تا به رویت گشایند باز |
در کامرانی و عمر دراز |
بده ساقی آن می کز او جام جم |
زند لاف بینایی اندر عدم |
به من ده که گردم به تایید جام |
چو جم آگه از سر عالم تمام |
دم از سیر این دیر دیرینه زن |
صلایی به شاهان پیشینه زن |
همان منزل است این جهان خراب |
که دیدهست ایوان افراسیاب |
کجا رای پیران لشکرکشش |
کجا شیده آن ترک خنجرکشش |
نه تنها شد ایوان و قصرش به باد |
که کس دخمه نیزش ندارد به یاد |
همان مرحلهست این بیابان دور |
که گم شد در او لشکر سلم و تور |
بده ساقی آن می که عکسش ز جام |
به کیخسرو و جم فرستد پیام |